#پیغام_عشق_پارت_50

دانیال : فقط گفت با تو برم پارک ملت، دریا چیزی نگفت؟
- نه، فقط گفت زود برم پارک
ای بابا یعنی چی شده؟!!
دانیال : میگم ممکن سرکاری باشه؟
با تعجب نگاهش کردم.
- یعنی ممکنه!؟
دانیال : نمی دونم، اما اخه اول صبح، پارک چه خبره؟!
- وایی دارند توی دلم رخت چنگ میزنن
دانیال : می خواهی نریم!؟
- نه، صدای دریا یه جوری بود.
سر تکون داد. یعنی اگه سرکاری باشه، خفه شون می کنم، من رو از خواب نازم بیدار کردن، استرس داشتم، لبم رو
بین دندونام اسیر کرده بودم.
دانیال : پوست لبت کنده شد بسه
- دست خودم نیست، استرس دارم.
دانیال : الان می رسیم، آروم باش
اوووف، نمی دونستم چه خبره و این بی خبری آزارم میداد. بیخیال لبم شدم و با گوشه ی مانتو ام بازی می کردم، تا
این که بالاخره رسیدیم، فورا از ماشین پیاده شدم. وارد پارک شدیم
- بچه ها کجان؟!
دانیال : نمی دونم، بیا بریم سمت آلاچیق ها شاید اون ور باشن
- باشه بریم
استرس داشتم، ترسیده بودم و داشتم دیوونه می شدم.
دانیال : اون طرف هستند بیا بریم
به سمتی که دانیال اشاره کرد، نگاه کردم. بچه ها رو دیدم. رفتیم سمتشون
- سلام چه خبره؟!
دریا خودش رو انداخت توی آغوشم و گریه می کردم.
- یا خدا چی شده؟ دق کردم خوب
شراره : رفت
دانیال : کی؟ کجا؟
دریا : مینا، مینا رفتت

romangram.com | @romangram_com