#پسرای_بازیگوش_پارت_88
_تو روحت!
_میلاد حوصله ندارم پاشو برو.
_تو کی حوصله داشتی؟
_وقت گل نی...
پوزخندمم چاشنیش کردم،دستشو به نشونه ی برو باباتکون دادو رفت....
صدای موزیک خیلی بلند بود،دستی به شقیقهام کشیدم چشم چرخوندم و همه مهمونارو از نظر گذروندم،خیلی شلوغ بود رقص نورم باعث میشد دیده خوبی نداشته باشم.
امیر علی رو دیدم که تلو تلو میخوردو این حرکتش باعث رنجش دخترا شده بود.
سمتش رفتمو زیر بازوشو گرفتم ،سرشو بالاگرفتوبا نگاه خمارشو لحنی کشیده گفت:_خــــوبم!
اخمامو توهم کشیدمو گفتم:
_معلومه چقدر خوبی؟
بازوشو کشیدمو به اتاق خوابش بردم ،خواستم برقو روشن کنم که بامخالفتش رو به رو شدم
_نه نه روشن نکن ،چشمام به نور عادت نکرده
باشه ای گفتمو کنارش رو تخت نشستم.
امیر علی عادت نداشت مست کنه ،فقط درمواقعی که حال روحیه خوبی نداشت ،میخورد تا ذهنش منحرف بشه..
_امیر علی!
چشمای خمارشو بهم دوخت,
_ها؟
_اتفاقی افتاده؟
romangram.com | @romangram_com