#پسرای_بازیگوش_پارت_45
_اوهوم
_حالا به چی فکر میکردی؟
_به این دوهفته ای که این کوچولو مهمونمونه!
دریا دستو پامیزد تابیاد تو بغلم...
گرفتمش تو بغل ، بردمش بالا،
_ای جووون ،قربونت بره بابایی...
رضا با تعجب گفت:
_بابایی؟
_آره دیگه پس چی؟
_پس مااینجا بوقیم؟
میلاد از اتاقش بیرون اومد..
میلاد_بوق ،نه شیپور.
̲امیر علی بطریه آب معدنی دستش بودو ،سمتمون،میومد.
چند جرعه آب خورد و جلوی پام نشست،و روبه دریا گفت:
امیر علی_بگو بابایی
جلو
چشمای دریارو گرفتم،باتشر گفتم:
_من باباییشم...
romangram.com | @romangram_com