#پسرای_بازیگوش_پارت_172
به حالت مسخره کردن شروع کردم خندیدن...
_اوخ اوخ او
خ،رضا خیلی رقویی(ترسویی)...
با چند حرکت از جاش بلند شد.
_آاااااای ،خداازت نگذره چلمنگ،آخه چرا بی هوا برمیگردی؟
_از این به بعد حواستو جمع کن ،تا دوباره مثل امروز نیفتی تو باقالیا.
بعد از این حرفم،احساس کردم یه چیز روی سرم ریخته شد....
صدای خنده ی رضا به اسمون رفت....
دستو توی سرم کشیدم....
اوووووق ،چغولی بود...
اَااااای چه قدرم زیاد بود..
رضا_حسین انگار کفتره اسهال بوده ،اخه بدریـــــده تو سرت!
خودمم خنده ام گرفته بود،پا به پا رضا میخندیدم،از رضا خواستم تو ماشین منتظربمونه تا من برم موهامو بشورمو بیام....
میلاد"
_امروز ساعت هشت هواپیمام رو زمین میشینه.
romangram.com | @romangram_com