#پسرای_بازیگوش_پارت_155
حدس هایی پیش خودم زدم.
بیشتر به حالاتشو کاراش دقت کردم،هر دقیقه مطمئن تر میشدم که حدسم درسته...
جلوی ساختمون از احمدی خداحافظی کردیمو راه ماشینمونو پیش گرفتیم ،هوا خیلی سرد بودو ریزش برفم شده بود قوز بالاقوز، چــقدر از هوای برفی و بارانی متنفر بودم،
میلاد پشت فرمون نشستو استارت ماشینو زد ،چون زمین خیس بود خیلی اروم حرکت میکرد ،از جلو ایستگاه اتوبوس رد شدیم ،احمدی بدون هیچ چتری زیر برف ایستاده بودو ،دو دستشو جلوی دهنش گرفته بود
به شونه ی میلاد زدم
_میلاد این احمدی نیس؟
نگاهشو چرخوند
_کدوم؟
_همین که جلو ایستگاه اتوبوس وایساده دیگه؟
_اها، اره خودشه ،پس چرا چتر نداره؟
رضا_حتما یادش رفته باخودش بیاره!
_میلاد سوارش کن تا باخودمون ببریمش
_باشه
دنده عقب گرفتو کمی نزدیک احمدی پارک کرد،
متوجه ما نشد ،حسین سرشو از پنجره بیرون بردو چند دفعه صداش زد ،بالاخره متوجه مون شد.
قدم تند کردو نزدیک ماشین شد ،خم شدو سرشو نزدیک پنجرهی ماشین کرد.
_بامن کاری داشتید؟
رضا_بیاید سوار بشید میرسونیمتون.
romangram.com | @romangram_com