#پسرای_بازیگوش_پارت_115


تو خونه دلم طاقت نیورد،ترجیح دادم بزنم بیرون ،پیاده رویو به سوار ماشین شدن ترجیح دادم ،پارکی چند خیابون پایین تر بود،زمانهایی که وقت آزاد داشتم دریا رو میبردم ،اما حالا، تنها،بدون دریا....

وارد پارک شدم
احساس میکردم یه چی این وسط کمه سمت وسایل بازیش رفتمو روی یکی از نیمکت های اهنی نشستم کمی آن طرف تر ،مادرو دختری ایستاده بودن، نظرمو جلب کردن ،دختر کوچولو با دامن چین چینیش برای مادرش زبون میریخت ،مادرشم با دلو جون گوش میداد،حــــض کردم،برای این دختر شیرین زبون حض کردم ،دلم دریارو میخواست ،دلم برا بابا،بابا گفتناش تنگ شده بود،آرنجمو روی زانوم گذاشتمو پنجه ای به موهای مشکیم زدم.
آااااهی از سر غم کشیدم

میلاد"

چند ساعتی بود که زاغ سیاه دریا رو چوب میزدم ،دراین چند ساعت فقط یه خانوم بود که بغلش کردو نوازشش کرد،دیگه هیچ کس بهش اعتناهم نکرددلم سوخت برای دختر کوچولویی که نک دماغشو لپاش از سرما سرخ شده بود،دوست داشتم کت پاییزمو دورش بپیچونمو به خونه برش گردونم ،اما چه خیال خامی....
یکمی بهش نزدیک تر شدم تا بهتر ببینمش ،مردی ژنده پوش با یه گونی که پشتش آویزون کرده بود بهش نزدیک شد ،دریا چشماش گرد شده بود،حالت ترس داشت،خم شدو دریارو گرفتش بغل ،دریاهم زد زیر گریه...
ایــــن قرار بوود ببرش؟
یک آن یاد بچهای کار افتادم، نکنه دریاهم مثل اونا بشه؟
چند قدم باقی مونده رو پرکردمو خودمو به مرد نزدیک کردم ،یغه ی لباس پاره اش رو تو مشت گرفتم ،دریا بادیدنم لبخندی زدو دستشو سمتم دراز کرد ،خواستم بگیرمش بغل که امیر علی از بغل مرد درش اوردو ، با زانو ضربه ای به وسط پای مرد زد ،که پخش زمین شد ،حسین مثل میرغضب نشستو مشتی به صورت مرد بدبخت کوبید.
رضا هم برای جلو گیری از دعوا خودشو سپر دفاع مرد کرده بود
اینا دیگه کجاااا بودن؟

امیر علی تمام صورت دریارو غرق بوسه کرد ،اونو محکم به خودش فشار میداد ،حسین رو رضاهم بیخیال اون مرد بدبخت شدن
رضا لباسای خاکیشو تکوندو گفت:

romangram.com | @romangram_com