#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_168


ديدنى شده بود.. احمق فكر كرده واقعا به فكرشم .. تو اصلا كوفت بخور والا ؛ مثل يه بچه گربه زل زده بود به من و با دهن باز داشت نگاهم مى كرد ... بيچاره تاحالا اين همه محبت و از من نديده بود... كمى مِن و مِن كرد و گفت :

_پندار_ خب .. باشه

و به دنبال اين حرفش هرسه بلندشدن و به طرف آشپزخونه رفتن ...

سرميزشام نشسته بودن و منتظر به ما نگاه مى كردن تا براشون غذا شونو ببريم .. ترانه اول ازهمه رفت و غذاى آرتانو گذاشت جلوش ، ديونه آخرم هيچكارى با غذاش نكرد ... كلى بهش اصرار كردم تا بتونم منصرفش كنم اما هيچ فايده اى نداشت ؛ بعد ترانه مهديس جلو رفتو غذاى سپهرو گذاشت جلوش ... سپهر خيلى سرد تشكر كرد كه يهو مهديس نتونست خودشو كنترل كنه و زد زيرخنده ...حالا نخند كى بخند .. سپهر مشكوك پرسيد:

_ سپهر_ چيزى شده ؟!

مهديس درحالى كه سعى داشت گوشه ى لبشو دندون بگيره تا بتونه نخنده گفت :

_ مهديس _ نه .. ياد يه جوك افتادم

سپهر ديگه سوالى نكرد اما كاملا مشخص بود حسابى شك كرده ...بعد مهديس نوبت من بود .. خيلى سعى كردم عادى برم جلوش و غذاشو بهش بدم انگارنه انگار كه اتفاقى هم افتاده .. كه البته همينجورم شد !

بعد اون سه تا غذاى خودمونو برداشتمو اوردم سرميز ... ترانه هنوز هم نگران بود.

پندار قاشقشو برداشت و شروع كرد به غذا خوردن .. مشتاقانه به دهنش خيره شدم .. اى كاش مى شد فيلم بگيرم .. دوست داشتم اين صحنه رو هيچ وقت از ياد نبرم .. ياد شيطنت هاى دانشگامون افتادم .

بى جهت خنده روى لبام نشست.

هنوز قاشق دومو نخورده بود كه يهو دست از غذاخوردن كشيد ... فهميدم كه مو رفته تو دهنش

به سختى غذاهاى توى دهنشو قورت دادو دستشو به طرف دهنش برد و سر مورو گرفتو از دهنش كشيد بيرون .. موى دراز مشكى من به دست پندار آويزان بود .. يكم آب مرغ بهش ماليده شده بود كه باعث شد چندشيش بيشتر بشه

حتى منم داشت حالم بهم ميخورد ...

پندار بدون هيچ حرفى دستشو جلوى دهنش گرفت و دويد به سمت دستشويى

romangram.com | @romangram_com