#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_163
_پندار_ نه عموجون .. اين خونه عاليه واقعا زحمت كشيديد.
عمو دنيل لبخند مهربانى زد و گفت : من طبقه پايين زندگى مى كنم مشكلى داشتيد حتما منو خبركنيد
پندارهم به نشانه ى مثبت سرشوتكون داد و عمو دنييل رفت
هنوز محو زيبايى اين خونه بودم كه صداى پنداربلندشد
_پندار_ خب ديگه وسايلتونو بذاريد تو اتاقا و بيايد ببينيم تو يخچال چيه خانومامون درست كنن بخوريم
و به دنبال اين حرفش هر سه تايشون زدن زيرخنده ، ااا پس دلتون هوس شيطنت كرده ، باشه يادتون باشه كه خودتون خواستيد
_ترانه_ خب آرتان ما كدوم اتاقارو بايد برداريم ؟!
آرتان سريع از پله ها بالار رفت و وسايل خودشو ترانه رو گذاشت تو يكى از اتاقا و به طرف ما برگشت و گفت :
_آرتان_ تران من اتاقمونو انتخاب كردم ، اتاق ما از اون دوتااتاق ديگه خيلى بهتره
حسابى عصبى شدم
_سپهر_ الآن منم ميرم اون يكى اتاق خوبه رو واسه خودم برميدارم
هنوز از پله ها بالانرفته بود كه صداى پنداربلندشد :
_پندار _ كجا ؟؟ .. قبول نيست سنگ كاغذ قيچى مى كنيم هركى برنده شد اون اتاق بهتره مال اونه ، قبول ؟
سپهر به نشانه ى مثبت سرشوتكون داد و به طرف پندار برگشت و شروع كردن به بازى ، سپهر كاغذ اورد پندار قيچى اوردو اونو بريد ، سپهر قيچى اورد ، پندار سنگ اورد و اوراشكست ، سپهرسنگ اورد پندار كاغذ اورد و اون گرفت و اينگونه اورا له كرد و بريد و شكست .. و درنهايت خودش برنده ى بازى شد .
سپهر كه حسابى از باختش ناراحت بود به سمت مهديس برگشت و گفت :
romangram.com | @romangram_com