#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_148
وايى ديگه دارم كفرى ميشم ...
يعني كجا گذاشتمش ؟!
خداجون به دادم برس
داشتم چمدونمو جمع ميكردم فردا ساعت چهارصبح پرواز داشتيم به سمت فرانسه ؛ اما لامصّب تو اين شرايط يكي از قشنگترين لباسامو كه از قبل آماده اش كرده بودمو گمش كردم !....
ديگه دارم گيج ميشم ، انگار آب شده رفته تو زمين !
همينطوركه درحال پيدا كردن لباسم بودم زنگ موبايلم به صدا درامد... اطرافمو نگاهى انداختمو زيرلب ناليدم ...
_ اوه .. اوه .. اوه ، اينجا شتربا بارش گم ميشه حالا من گوشيمو از كجا پيداكنم ؟!
درحالى كه لى لى ميكردم تا تيكه هاي لباس كه هركدوم سمتى از اتاق پخش و ولو بودم با پاهام نچسبند به طرف تختم رفتمو ؛ لب تختم نشستم و گوشى رو كه زير بالش چپونده بودم در آوردم . نگاهى به صفحه موبايلم انداختم ... مهديس بود ... نفسمو بيرون دادم و دكمه ى سبز رنگ روى گوشيمو فشاردادم ....
_ بنال !
مهديس _ مرض ، كثافت اينجورى جواب تلفنو ميدن ؟!
_ اووووف ، كى بره اين همه راهو !
مهديس _ دلقك كاراتو كردى ؟!
_ اگه شما اجازه بديد دارم آماده ميشم !
مهديس _ اااااااااااا... برو بابا نخواستيم مثل سگ هار ميمونى ... زنگ زدم بهت بگم الان داشتم با اون يكى صحبت مى كردم قرارمون شده 3 صبح تو فرودگاه!
_اون يكى كيه ؟!
romangram.com | @romangram_com