#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_103


***

" صحرا "

با خستگى وارد خونه شدم ...

آخ اگه به اينا بود تا صبح اونجا ميمونديم ...

خدارو شكر از گيرشون در رفتم ...

روسرى مو از سرم در اوردمو انداختمش مبل كه صداى زنگ در بلند شد

_ يعنى كى ميتونه باشه ..

نگاهى به ساعتم انداختم ..

_ ساعت تازه 11 امكان نداره مامان اينا باشن ..

دوباره صداى زنگ در بلند شد و منو از فكروخيال بيرون اوردم

با ترس به سمت آيفن رفتمو برداشتمش

_ كيه ؟

صداى پسر جوانى از آيفن بلند شد :

_ خانوم صحرا اميدى ؟

_ بفرماييد ، خودم همستم

romangram.com | @romangram_com