#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_101


_ ميدونم ، ولى خيلى خسته ام ، ديگه نميتونم بيشتر از اين بمونم ، بايد برم يكم استراحت كنم

مامان _ اما صحرا ..

حرفشو قطع كردم ..

_ مامان جدى ميگم ، حالم بده

مامان آه بلندى كشيد

مامان _ اوف ، باشه برو

لبخند ى زدمو گونه شو بوسيدم ...

_ مرسي ، حالا سوئيچو بده ..

مامان دستشو برد طرف كيفش برد و سوئيچ ماشينو به طرف من گرفت

مامان _ مواظب خودت باش .

_ نگران نباش من كه بچه نيستم

مامان لبخند مهربانى زد .

مامان _ بله خانوم ديديم عروس شديد

با لبخند جوابشو دادمو به طرف ماشين راه افتادم .

...

romangram.com | @romangram_com