#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_69
پیام قهقه زد کامی با تشر گفت:نخند ابله اسم بهتری بلدی؟
بهار بهجای پیام گفت من دارم.
-اسم این مدل را باید بگذارید خودم می خواهم زشت باشم چیه؟خیلی مسخره است؟اگر امید یک روز از این تهر یش های مسخره بگذارد وقتی خواب است همه را با تیغ می زنم.
کامی با لودگی گفت:مگر تو موقع خواب پیشش هستی؟
امید که دید بهار کم مانده بند را اب بدهد پیش دستی کرد و گفت:بهار شوخی می کند خودش می داند که من حاضر نیستم از این ته ریشهای مسخره بگذارم.
نگین دستش را گذاشت رو ی دست امید و گفت:چرا؟من فکر می کنم خیلی هم به تو می اید یک بار امتحان کن.
بهار که حرصش گرفته بود نگاهی به امید انداخت که غرق چشمان قهوه ای او شده بود
-ببینم ان شرلی نظر تو در این مورد چیه؟
بهار لبهایش را ور چید و چیزی نگفت.امید ترجیح داد با نگین حرف بزند و بهار را به حال خودش بگذارد.بهار که این بی اعتنایی را دید بیشتر در خودش فرو رفت.بهار هیچ دلش نمی خواست امید حضور او را نادیده بگیرد فکر می کرد احتیاج به گریه دارد بغض نکرده بود اما گلویش می سوخت امنگار قلبش ترک برداشته بود.
-چیه ان شرلی عزیز ما بد جوری رفته توی لاک خودش؟
بهار نگاهی به پیام انداخت
-غصه نخور عزیز دلم اگر امید قدر تو را نمی داند و بهت کم محلی می کند ما خودمان قدرت را می دانیم تو فقط کافیه به ما اشاره کنی مگه نه سوسن.
سوسن گفت:م هم جای امید بودم از این همه پر حرفی خسته می شدم تعجب می کنم چه طور دو سال تحمل کرده و دوستی شان پا بر جاست.
romangram.com | @romangram_com