#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_60


بهار خوشحال شد.

-جدی؟به بانکی گفتی پول را بگذارد به حساب دراز مدت که سودش را ماهیانه بگیرید.

اهی کشید گفت:کدام پول؟

-همان هفت میلیون دیگر.

-کدام هفت میلیون؟

-اه مامان چرا خودت را به ان راه می زنی پولی را که من از خانواده ی سپهرنیا گرفتم..

-من خبر ندارم دیرمز که رفتم از پس اندازم پول بردارم بیست هزار تومان بیشتر نبود ده هزار تومان را برداشتم و بقیه را گذاشتم.

بهار فکر کرد:شاید مادر اشتباه می کند یا شاید کتی وقت نکرده پول را به حساب بریزد.

-پس پول کرایه خانه را از کجا اوردی؟

-کمی ظرف و ظروف خریده بودم برای جهیزیه ات دو روز پیش همه را فروختم و دادم جای طلب صاحبخانه.

انگار که سر بهار را توی دیگ اب جوش فرو کرده بودند.هنوز نمی دانست کتی چرا پول را به حسای مادرش نریخته نمی دانست چرا تلفن همراه کتی در دسترس نیست و یا اینکه بیشتر مواقع خاموش است.پیش خودش گفت:خیلی بد شد باید همان روز خودم پولها را به حساب مادر می ریختم.ولی از کجا معلوم شاید کتی ریخته و مادر برای اینکه لجبازی کند گفته پولی توی حسابش نیست.باید هر طور شده با کتی تماس بگیرم و بفهمم پول را ریخته به حساب یا نه؟

-بگو دیگر ابجی بهار.


romangram.com | @romangram_com