#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_125

-كاش جاي پدرت من مرده بودم.

-خدانكند مادر چرا اين قدر نااميد حرف ميزني من ديروز با دكتر بنفشه صحبت كردم خدا را شكر بيماري سل رفته رفته دارد عقفب نشيني مي كند.

-ايدز چه؟ايا ايدز هم مي تواند دست از سر ان طفل معصوم بردارد؟بنفشه مي ميرد و از دست هيچ كس كاري بر نمي ايد حتي از دست خدا

بهار سر مادرش را در اغوش كشيد و خودش هم به گريه افتاد

وقتي بهار ميرفت مادر مقابلش ايستاد و گفت:روز جمعه بنفشه را به خانه مي اورم طفلي حسابي دلتنگي ميكند به سختي توانستم اجازه اش را بگيرم مي خواهم يك روز همه در كنار هم باشيم دوست دارم تو هم بيايي مي خواهم ناهار خورشت فسنجان درست كنم كه بنفشه حسرتش را مي خورد حتي نمي گذارم بهزاد به هواي واكس زدن كفش هاي مردم برود بازار ها چه مي گويي؟ناهار مي ايي يا نه؟

-چرا كه نه اگر بداني چقدر دلم هواي جمع چهار نفره مان را كرده. و قول داد روز جمعه خودش را به خانه برساند.بهار پيش خودش حساب كرد تا روز جمعه سه چهار روزي وقت دارد تا تكلبف خودش را با سامان روشن كند به خانه كه امد با پيشنهاد عجيب سامان روبرو شد

-بهار سريع ساكت راببند برويم

-كجا؟

-اصفهان مي خواهم تو را به خانواده ام نشان دهم.

-كه چه بشود؟

-كه چه بشود يعني چه؟خوب انها بايد عروس اينده اشان را ببينند من از تو برايشان تعريف كردم و انها حسابي مشتاقن تو را از نزديك ببينند خوب چه ميگويي؟

-تو كه راست نمي گويي يعني مي خواهي مرا كه فاحشه اي بيش نيستم..

-هيس ديگه اين حرف را نزن تو براي من از فرشته هم پاك تري تو مادر بچه مني و لب بهار را بوسيد.

romangram.com | @romangram_com