#نیش_پارت_62


- خب ... پس چی شد؟

- قرار ِ اخر هفته بریم محضر صیغه ی محرمیت بخونیم اما پسره گفته فقط واسه سرگرم کردن مادرش ایناست وگرنه تهش هیچ اتفاقی نمیفته!

محمد لبخندی زدو گفت: باکت نباشه ... من همون دیشب توی خونه برات استخاره گرفتم خوب اومد ... هر اتفاقی بیفته خیر توشه حتی اگه این وصلت جور نشه!

حنانه ذوق زده گفت: وای ممد مرسی ... دلم اروم گرفت!

یک هفته سپری شد و موعد محضر رسید وباز شکوفه وامیر نقش هایشان را بعنوان پدرو مادری دلسوز و نمونه اغاز کردند.

امیر صبح پژوی مشکی رنگش را به کارواش برده بود و کلی منت سر ِ حنانه گذاشت که “به خاطر تو خرج یه کارواش افتاد گردنم الان به جای اینکه الاف بشیم برای صیغه ی محرمیت باید دنبال ِ کارای عقدت می رفتیم.

و حنانه اندیشیده بود باید در اولین فرصت پول کارواش را بدهد.

این زوج به ظاهر خوشبخت و فداکار که کلی با لباسهای عاریه ای شان رو امده بودند، از وقتی راه افتادند یکریز فحش و بدوبیراه نثار هم کردند. چرا که شکوفه باز پول می خواست و پدرش او را می پیچاند. اما حنانه دیگر اندو را شناخته بود می دانست بوی پول به دماغشان خورده ...

عقده ی حقارت پدرش قلمبه و برای شکوفه سرباز کرده بود. امیرپژوی نازنینش را که تا دیروز “عروسک” می نامید لگن، می دید و شکوفه از بی لباسی اش شکوه داشت.

اما درست روبروی محضر، هر دو در لاک نقش هایشان فرو رفتند و شکوفه با مهربانی گوشزد کرد: موقع “بله “دادن یادت نره بگی با اجازه ی پدرو مادرم ...

و امیر چاپلوسانه گفت: تو نمی خواد به دختر من درس یاد بدی!


romangram.com | @romangram_com