#نیاز_پارت_140

-من یه سوال پرسیدم تو جواب ندادی الان چطوری توقع داری جواب این همه سوالت رو ازم یکجا بگیری،
دعوتم نمیکنی بالا ؟
آخ که عجب رویی داری پسر !
کوچکترین نرمی نشونه چراغ سبز، دادنم بود ...
تو چشمهاش نگاه میکنم و میگم
-شما هنوز به من دلیل اومدنتون رو نگفتین ...
خیلی خونسرد پاسخگو میشه
-خب از من خواستند که بیام وگرنه من هم همچین تمایلی نداشتم تا بیام اینجا ... هم ترافیک سنگین بود هم راه خیلی دو ر ...
خواستم جوابش رو بدم که صاحب مغازه سر کوچه اومده بود بیرون و خیره شده بود به ماشین و من و
کیان ... این ماشین نظر همه رو جلب میکرد ...
چاره ای نداشتم ..اگر تا چند دقیقه دیگه دم در می ایستادیم فکر بدی در موردم میکردند ..
اخمی به آقای شهریاری صاحب مغازه اسباب بازی فروشی سر کوچه کردم و اون هم سری به منظور
سلام تکون داد و کنجکاوانه دوباره خیره شد به کیان و ماشینش ...
کیان هنوز منتظر دعوتم بود ..خیلی مودبانه تو صورتش نگاه کردم و گفتم ...
-تشریف بیارید تو راهروی اینجا با هم حرف بزنیم ..خوبیت نداره تو کوچه باشیم ...
پوزخندی میزنه و وارد خونه میشه ...
در رو پشتش نیمه نگه میدارم که خودش باز سر خود در رو میبنده ...
زمان اینقدر کوتاه بود که حتی نتونستم اخم کنم ... چون خودش بدون توجه به نظر من از راه پله رفت بالا و
وارد خونه شد ...
وای خونه ... کثیف تر از چیزی بود که بشه تصورش رو بکنه ... کاش همون دیروز تمیزش میکردم ... من بیفکر، خواستم امروز رو استراحت کنم و فردا به تمیزیه خونم برسم ... آبروم رفت ... این دیگه واقعا اروپاییه چطوری بی اجازه پاشد اومد تو خونه من ...
روبروش، دقیقا مقابل در حال، ایستادم و گفتم
-ببخشید ولی من اصلا آمادگی پذیرایی از مهمون رو ندارم ...
اینقدر رک بودن و جسارت تو خودم نمیدیدم که بگم برو از خونم بیرون ... هر چی باشه ما ایرانی هستیم، نه بی دعوت پا به جایی میگذاریم، نه با جسارت مهمونمون رو از خونه بیرون میکنیم ...
-مهم نیست .من هم برای مهمونی نیومدم ایشالله یه زمان بهتر ... فقط اینو گفته باشم که وقت نداریم سریع آماده شو تا ساعت شش باید پیش پیمان و سولماز باشیم ...

@romangram_com