#نقاب_من_پارت_102
قفل شده بود و کلمه اي به ذهنم نمي رسيد.تنها حرفي
که بر زبانم آرام جاري شد
_نبايد اينکار رو ميکردي
کلافه چند قدم به عقب رفت و از من فاصله
گرفت و گفت:
_ميدونم، ميدونم، خواهش ميکنم، منو ببخش
باور کن دست خودم نبود، سونيا...سونيا...سونيا
بگو بگو منو بخشيدي، بگو
دلم نميخواست آنگونه، التماس کند، با همان لحن
قبلم گفتم:
_به شرط اينکه تکرار نشه
لبخند آرام بي جاني بر صورتش نقش بست و گفت:
_قول ميدم ديگه تکرار نکنم.
با صداي خنده بلني به طرف صدا برگشتيم،
جاني بود که داشت به ما نگاه ميکرد، جلو آمد
دستش را روي شانه ام زد و گفت:
_شيطونا داشتين چيکار ميکردين.
به دنيل نگاه کردم، به دست جاني نگاه ميکرد
و دست خودش را مشت کرده بود، انگار مي خواست
حرص خودش را با فشار و مشت کردن انگشتانش
خالي کند، دندانهايش رابهم فشار ميداد و با حرص
گفت:
_اينجا چيکار ميکني
جاني، به صورتم زل زده بود، در همان حال
ليوان آب توي دستم را گرفت و سر کشيد
از سنگيني نگاهش چون برف احساس آب
romangram.com | @romangram_com