#منشی_مدیر_پارت_83
- چه قولي؟؟
- که بعد از خوندن دفترچه ديدت نسبت به من و فرامرزو رزا عوض نشه. چطور بگم اون موقع هرسه تاي ما جوون بوديم خيلي جوون.. فرامرز بيست و يک ساله و من و رزا نوزده ساله بوديم. خلاصه هر چي بوده گذشته و تموم شده حالا هم فرقي نميکنه چه کسي بچگي و نادوني کرده مي فهمي چي ميگم؟
- منظورتون اينکه که من خودمو قاطي مسائل شما نکنم درسته؟
- افرين منظورم دقيقا همين بود خب؟
- چشم هر چي شما بگيد
- پس به قول و قرارمون اعتماد کنم؟
- مطمئن باشيد از اعتمادتون پشيمون نمي شيد
- اميدوارم
هنگامي که مقابل خانه دفترچه را به دستم داد گفت: شايد رزا دلش نخواد که تو از اين مسئله خبردار بشي پس بهتره چيزي از موضوع نفهمه
- منم قصد نداشتم به مامان چيزي بگم به محض اينکه ديدمتون دفتر رو پس ميدم... خب به اميد ديدار.. خداحافظ
- خداحافظ مواظب خودت باش
براي خواندن دفترچه عجله داشتم. به محض اينکه مامان براي خوابيدن به اتاقش رفت يکراست به سراغ دفترچه رفتم که در جاي مطمئني پنهان کرده بودم. و درحاليکه روي تخت دارز ميکشيدم آنرا باز کردم و شروع به خواندن کردم
romangram.com | @romangram_com