#منشی_مدیر_پارت_81


- اميدوارم مشکلي پيش نياد که نياز به تماس باشه.

- منم اميدوارم و درحاليکه بر ميخواستم گفتم: از کمکتون ممنون از شرکت خارج شدم و عمو را ديدم که همان اطراف قدم ميزند. به طرفش رفتم و از پشت سر به او سلام کردم. به چالاکي به طرفم برگشت و گفت: سلام عزيزم چطوري؟ و دستش را پشت شانه ام گذاشت و گفت: لطفا از اين طرف. پس از چند لحظه عمو مقابل ماشيني توقف کرد و درحاليکه در را برايم باز ميکرد گفت: بفرماييد روي صندلي جابه جا شدم و گفتم: عمو يه طوري مسير رو انتخاب کنيد که من سر ساعت خونه باشم.

سري تکان داد و گفت: رمينا تو توي اون شرکت چي کاره اي؟

- شما چي فکر ميکنيد؟

- بايد مهندس باشي درست ميگم؟؟

- نه من اونجا منشي ام...

- چي؟؟ و در حاليکه با اخم نگاهم ميکرد گفت: کار ديگه اي نبوده که منشي شدي؟

- چرا اتفاقا موارد خوبي بهم پيشنهاد شد ولي من به اين کار علاقه داشتم. شما چي فکر ميکنيد تازه من شانس اوردم که اينجا پذيرفتنم.. بااين همه ادم بيکار ليسانس و فوق ليسانس و دکترا ديگه جايي براي ديپلمه ها باقي نمي مونه. اگه من سر کار نمي رفتم ديگه چيزي براي خوردن نداشتيم.

- پس چرا دانشگاه نرفتي؟

- کي ميگه نرفتم؟ من دانشجوي ترم پنج رشته مهندسي کامپيوتر بودم ولي وقتي اوضاع بهم ريخت ديگه پولي نداشتم که برم براي ترم جديد ثبت نام کنم.

با دستش که ازاد بود دستم را گرفت و گفت: اين حرفا رو که شنيدم متاسف شدم. ولي بهت افتخار ميکنم هر کس ديگه اي جاي تو بود محال بود خودشو با وضعيت فعليش تطبيق بده ولي تو به خوبي از پس کارا براومدي. من بهت افتخار ميکنم. تو براي سرو سامون دادن به زندگي رزا پا روي علايقت گذاشتي و اين از عهده کسي برنمياد.

- از اينکه درکم کرديد خوشحالم

- تو بايد منو ببخشي که ندونسته عصباني شدم. اخه من....

نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و گفتم: مطمئن باشيد اگه کار بهتري گير اوردم دست از اين کار بردارم

- با اين وضعي که ميگي اگر مهندس ام باشي بازم کاري پيدا نميکني پس بهتره عاقلانه فکر کني و به حرف من گوش بدي


romangram.com | @romangram_com