#محاق_پارت_166
لبخند کمرنگی می زد:
ـ لطفا مدارکتون رو بدید.
از جیب کوچک کیفم، شناسنامه و کارت ملی ام را بیرون می آورم و مقابلش می گذارم:
ـ چند لحظه...
گوشی موبایلم درون جیبم می لرزد، بی حوصله تر از آن هستم که بخواهم چک کنم، چه کسی به من پیامک داده است.
هرچند کسی جز، نیلوفر، همایون و شاید میثم نخواهد بود.
https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw
#پارت_پنجاه_و_شش
#پارت_56
زن، با انگشتان لاک خورده ی سرمه ایش، شناسنامه ام را، روی پیشخوان می گذارد:
ـ بفرمایید...
romangram.com | @romangram_com