#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_67
من_اولا که صداتو بنداز...دوما خاک تو سرت..ترسو
اگه فحش ناموسی می دادم انقدر ناراحت نمی شد جون شما
اول هیرا راه افتاد و من و ریکی چپ و راستش..بقیه هم به اجبار پشت سرمون..
به مقصد رسیدیم...نیومده بودن..آدام خواهش می کنم..بیا دیگه..دیوونه!
جیم_آوردیمون که ضایمون کنی؟
چیزی نگفتم..من مطمئنم آدام میاد..
هیرا_خیلی خوب بر می گردیم..
با نگرانی به دور و اطرافم نگاه می کردم...نا امیدشدم..راه افتادم پشت سرشون که صدای خش خش بلند
شد..هممون وایسادیم...دروغ چرا ..از آدام نمی ترسیدم..شاید اونای دیگشون خر بشن..
برگشتم آدام رو دیدم خیلی پر غرور و پر جذبه با یه ایل که اندازه ما بودن دارن میان سمتمون
لبخندم گشاد شد و گفتم:
من_دیدی گفتم میان
گیتار رو گذاشتم رو زمین و به سمت آدام پرواز کردم...یاراش تعجب کرده بودن..فکر کردن دارم حمله می کنم
به آدام که جلوم گارد گرفتن و خواستن ضربه فنیم کنن که دست آدام مانع شد...
من_بابا دعوا نداریم که...
اونا جداشدن و آدام دستمو گرفت..بلند شدم و گفتم:
من_خیلی مردی...ایول..
لبخند محوی زد و گفت:
آدام_فقط به خاطر تو اومدم
متقابلا لبخندی بهش زدم و به دوستاش که با تعجب به ما نگاه می کردن خیره شدم..انگار هرچی خوشگل و
جیگره جمع کردن برای گرگ و میش شدن..والا!
دیدم جو خیلی سنگینه...جیغ زدم که ریدن به خودشون
romangram.com | @romangram_com