#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_34
رومان_چطوری دختر؟خوبی؟
من_اووم..شوما خوبی؟
زدم تو سرم اینکه چیزی نمی فهه..رومان با تعجب نگام می کرد که ریکی ریسه رفت از خنده و به انگلیسی
و با لحنی که پز دادن توش مشخص بود گفت:
ریکی_خوش به حال خودم که فارسی بلدم!
بعد در کمال تعجب دست انداخت گردن من و از اتاق زدیم بیرون..لحظه آخر نگاه خیره سیدنی رو حس
کردم...غلط نکنم خبراییه!
دستشو برداشتم و گفتم:
من_من میرم دشویی
خندید و سرشو تکون داد و به سمت پایین رفت...
تو دستشویی نشسته بودم و به این فکر می کردم که اون آدم مهمی که دارن در موردش حرف می زنن کیه؟
خیلی فکرم درگیر بود..دقت کردم عین این آدم عملیا زیاد تو دستشویی نشستم!
دستم و شستم و اومدم بیرون..ناموسا مایع دستشوییشون چه بوی مناسبی می داد..
با نیش باز رفتم پایین و سلام کردم....چه قدر حال میده با یه مشت پسر زندگی کنی ...اونم خارجکی
رفتم تو آشپزخونه..گشنم بود..داد زدم:
من_هـــوی ریکی
اونم داد زد:
ریکی_هــان؟
من_غذا مذا نداریم بخوریم؟
اجیم داد زد:
جیم_چــــرا داریم
دوباره عین اومولا داد زدم:
من_من هیچی تویخچال نمی بینــــم
romangram.com | @romangram_com