#ملورین_پارت_62


بوی قرمه سبزی توی خونه پیچیده بود. نفس عمیقی کشیدم و لبخند شیرینی روی لب هام اومد.

آروم از پله ها پایین رفتم. آرمیس روی مبل جلوی تلوزیون دراز کشیده بود و یه ظرف پاپ کرن هم توی بغلش بود و محو تماشای فیلم توی لب تاپش بود.

ماهرخ رو از پیشخوان دیدم. روی صندلی میز نهارخوری نشسته بود و حرکات تند و ماهرانه ای خیار توی دستش رو نگینی خورد می کرد و توی ظرق جلوش می ریخت. بوی خیار و گوجه ی سالاد شیرازی با بوی قرمه سبزی ترکیب خاص و فوق العاده ای به وجود آورده بود.

روی پیشخوان نشستم.ماهرخ سرش رو بالا آورد.

ماهرخ-گرسنته؟

-چه جورم...

ماهرخ لبخند مهربونی زد و گفت:

- باشه عزیزم دوقلوها رو صدا کن.

باشه ای گفتم و با قدم های آهسته رفتم پشت سر آرمیس ایستادم و دستم رو آروم از بالای سرش بردم و باسرعت توی ظرف پاپ کرن فرو کردم.

وحشت زده ظرف رو انداخت رو زمین و به اخم های درهم بلند شد و دست به سینه به من زل زد...

بلند زدم زیرخنده.

آرمیس-میشه یه بار هم که شده مثل آدم باشی.

بلندترخندیدم.

-نه عزیزم من فرشته ام...و دوباره زدم زیرخنده.

غرغرکنان ظرف پاپ کرنی که حالا همه ی محتویاتش روی زمین پخش شده بود رو برداشت و شروع کرد به جمع کردنشون. دستام رو به کمرم زدم.

-آبدیس کجاست؟

آرمیس-تو اتاقش.

شونه ای بالا انداختم و رفتم پایین پله ها ایستادم و بلند داد زدم.

-آبدیس...آبدیس ننه بیا که از گرسنگی تلف شدیم.

در اتاقش رو باز کرد٬ بیرون اومدو روی نرده پله ها نشست وبالبخند پررنگی سرخورد پایین و جیغ جیغ کنان گفت:

romangram.com | @romangram_com