#ملودی_زندگی_من_پارت_40
بیشتر موهاش ریخته و کاشت مو رو قبول نداره. هرچی می گیم برو مو بکار میگه نه این کارا قرتی بازیه! آخه یکی نیست بگه کاشتن مو کجاش قرتی بازیه؟!
- ای شیطون. منو اذیت می کنی؟ مگه موهام چشه؟ کچل بودن مد شده!
هر دو از حرفش خندیدیم. عمو رضا شوخه و من خیلی دوستش دارم. عمه همیشه از دست این کاراش حرصش می گیره و هی غر میزنه. ما هم از دست این کارای عموی شوخ و عمه جدی و اخمو خندمون می گیره.
عمه شراره سه تا بچه داره. دو دختر و یه پسر که ته تغاری خانواده ست. دختر اول گلناز که سی سالشه . یک پسر بچه ی خوشگل و مامانی به اسم کوروش داره که پنج سالشه و همسرش کیوان سی و پنج سالشه. دختر دوم گلنوش بیست و پنج سالشه و دو سال ازمن بزرگتره و در آخر پسرعمه ی نمکدون بنده، کامیار بیست و چهار سالشه. خیلی پسر جوک و باحالیه و من به عنوان برادر نداشته دوستش دارم .
عمو رضا: ملودی، عمو بیا ببین این خوبه؟
از روی صندلی بلند شدم و رفتم جلو و به یه دسته از دستبندا که طلا زرد بود و خیلی ناز، نگاه کردم. این دستبندا سفارشیه برای دوست و فامیل های نزدیک! خیلی قشنگ بودن.
- وای عمو خیلی خوشگلن آدم نمیدونه کدومو انتخاب کنه. این دستبنده که ساده ست و یه آویز سنجاقک داره رو می خوام.
عمورضا: باشه عزیزم.
عمو دستبند از جاش در آورد و داخل یه جعبه مخمل کوچیک سورمه ای رنگ که یه ربان سفید از روش رد میشد گذاشت.
جعبه به طرفم گرفت و گفت:
- بیا عمو جون اینم هدیهت. یه سر به عمَت هم بزن که خیلی ازت گله داره.
- چشم. مرسی بابت دستبند. چقدر میشه؟ با بابا حساب کنین.
عمو با اخم گفت:
- دیگه این حرف رو نزنیا. تو جای دختر منی. مگه کسی از دخترش پول می گیره؟
- مرسی عمو رضا. من دیگه برم. به عمه و بچه ها سلام برسونین. سرم خلوت شد حتما میام خونَتون. خداحافظ .
عمو: باشه دخترم. تو هم سلام برسون. به سلامت.
از مغازه بیرون اومدم و سوار ماشین شدم و سمت خونه رفتم.
چهل دقیقه بعد رسیدم خونه. ریموتو زدم و وارد حیاط شدم و ماشینو تو گاراژ گذاشتم و پله ها رو گذروندم و وارد خونه شدم. چقدر خونه ساکته!
با صدای بلند گفتم:
- سـلام!
چرا هیچکی جواب نمیده؟!
- مامــان، ملینــا؟
romangram.com | @romangram_com