#مرد_نفرین_شده_پارت_31
دستمو رو زمین تکیه دادم و به زور بلند شدم.
سعی کردم دیگه گریه نکنم. با گریه کردن چی درست میشد؟ هیچی فقط وقتم هدر میرفت.
هیچ فایده ی دیگه ای نداشت.
اگه واقعا مرگ من اومده بود باید میمیردم.
به فکرم رسید که برم و خودم و معرفی کنم اما بعد منصرف شدم.
چرا من به پیشواز مرگ برم اگه من قراره بمیرم، اون بایدبرای گرفتن جونم بیاد.....
***** ***** ***** ***** *******
با بدبختی خودم و به خونه رسوندم. واقعا تو این عمر 20سالم اینقدر زجرو خفت نکشیده بودم.
در و با کلیدم باز کردم و حیاط و به سرعت طی کردم. دوست داشتم بخوابم و برای چند ساعت هم که شده همه چیز رو فراموش کنم، البته اگه خواب به سراغم بیاد.
با خستگی وارد خونه شدم.
کیفم رو گوشه ای پرت کردم و با حسرت به دور تا دور خونه زل زدم.
داشت دوباره اشکم در میومد که به سختی جلوش و گرفتم.
تلو تلو خوران به سمت کلید برق رفتم و برق و روشن کردم.
اهی کشیدم و با رخوت مانتوم رو دراوردم.
واقعا هیچ کجا خونه ی خود آدم نمیشدو تن و بدنمم انقدر درد میکرد که انگار کسی به حد مرگ کتکم زده.
از داخل کمد دیواری پتویی بیرون کشیدم وزیر بغلم زدم، بالشتی هم برداشتم و به اتاق خودم رفتم.
بالش و روی زمین انداختم و خودمم با خستگی روی زمین ولو شدم.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم کمی بخوابم، ولی فایده نداشت پرنده ی خیالم همه جا پرواز میکرد، نفهمیدم ساعت چند بود که از فکر کردن خسته شدم و خوابم برد
****** ***** **** ****** ****
با صدای تق بلندی از خواب بیدار شدم و با گیجی به اطرافم زل زدم.
صدای چی بود؟؟
برای سومین بار چشمم به صورت خشمگین و ترسناک اون مرد افتاد.
دیگه به این چهره ی ترسناک عادت کرده بودم و شوکه نشدم. شاید هم میدونستم دوباره این مرد و میبینم.
مرد در یک چشم به هم زدن به سمتم اومد و گردنم و گرفت، از اومدنش به طرفم تعجب کرده بودم چون اصلا با پاهاش به سمتم نیومده بود و انگار که روی هوا پرواز کرده بود.
romangram.com | @romangram_com