#من_یا_اون_پارت_47
من: نمیشه... چون درسات مونده نمیشه... دیوونه 6 روز دیگه کنکور داریم. بشین بخون...
-خودت میدونی که بخوام میتونم 3 ساعته همه ش رو تموم کنم... قول میدم وقتی برگشتیم همه رو بخونم... یه دور هم دوره میکنم...
من: قول؟
-قول...
با هم دیگه رفتیم پایین و با مامان تماس گرفتم و گفتم ترنم هم باهام میاد. وقتی من ضمانتشو کردم و گفتم که قول داده بخونه قبول کرد. وقتی تلفن رو گذاشتم سر جاش ترنم گفت:
-چی شد؟
من: ضمانتت رو کردم قبول کرد ولی ترنم اگه درس نخونی آبروی من پیش مامان میره هاااااا...
-باشه ...
دوید رفت آماده بشه... رفتم جلوی در اتاقش. خواستم در بزنم ولی پشیمون شدم و به جاش یهو درو باز کردم... داشت با تلفن حرف میزد که یهو گوشیش از دستش افتاد رو زمین و خودشم 13 متر پرید هوا... گوشیش دل و روده ش ریخت بیرون و منم هر هر وایسادم خندیدم... خودشم خنده ش گرفته بود ولی به روش نمیاورد. گفت:
-چه مرگته روانی؟ جنگلی؟ مگه از تیمارستان فرار کردی زنجیری؟
من: آهاااا... حقته تا دیگه تو باشی مثل آدم بیای تو اتاق... تازه داری میفهمی من چی میکشم...
خندید و گفت:
-حالا چیکار داشتی؟
romangram.com | @romangram_com