#من_تو_او_دیگری_پارت_93

و ازجا بلند شد و به اتاقی رفت ودر را محکم کوبید!

فرنگیس بی خیال از جا بلند شد...

در کمدی راباز کرد... از زیپ مخفی ساکی مشکی که در طبقه ی دوم کمد بود بسته ای را بیرون اورد... سیگارش را گوشه ی لبش جا به جا کرد و کام محکمی از ان گرفت...

درحالی که در صفحه ی موبایلش فرو رفته بود اخرین کام را از سیگارش گرفت وباقی مانده اش را در پیش دستی ای که روی میز بود انداخت...

روی مبل نشست و کمی بعد صدای نکره ی مردی درگوشش پیچید:

-چه عجب... فری خانم... از این ورا...

فرنگیس: عجب از تو... یه وخ زنگ نزنی حالی بگیری...

-اخه قربونت برم تو که میدونی صداتو بشنوم حالی به حالی میشم...

فرنگیس خنده ی بلندی کرد وگفت: دارم برات اق شکری...

-قربونت... چی شده یاد ما فقیر فقرا کردی؟

فرنگیس: جنست اماده است...

-به ... پس بالاخره حاضر شد؟

فرنگیس: اره... کی میای ببریش...

-بگو کی میاریش؟

فرنگیس: هر وقت تو بخوای...

-پس نوکرتم... شب منتظرتم...

فرنگیس:باشه...

-دخترتم میاری؟

فرنگیس:چطور؟

-یه مشتری براش پیدا کردم... البته یخرده سن بالاست ... ولی چشمش سایه رو گرفته...

فرنگیس:اگه راضی بشه ....

-راضیش کن... امشب از اون شباست... البته اگر بتونه دو نفر و ساپرت کنه!

و خنده ی بلندی کرد و فرنگیس کمی بعد خداحافظی کوتاهی گفت و تماس را قطع کرد.

چند لحظه به صفحه ی گوشی اش خیره شد... خطش را خاموش کرد و خط دیگرش را روشن کرد... خوبی دوسیمکارته بودن گوشی بود...

روی شماره ی برانوش زوم کرد... چند لحظه چشمهایش رابست... قامت رشیدش... حالت چشمهایش... جذابیت صورتش... دکتر بودنش... تحصیلاتش... از ان پسرهایی بود که هر مادری فقط باید به داشتنش افتخار میکرد...!


romangram.com | @romangram_com