#من_تو_او_دیگری_پارت_111
لادن چشمهایش را بست وباز کرد ... نگین داشت به نق نق میفتاد.
برانوش با حرص گفت: چیش از من بهتر بود؟سوادش... تحصیلاتش... شعورش... قد و بالاش... یا ...
لادن بلند گفت:خفه شو... به تو هیچ ربطی نداره...
برانوش: من شوهرت بودم...
دستش را به موهای او رساند و انها را نوازش کرد ... قبل ازا نکه لادن سرش را عقب بکشد برانوش ان را محکم کشید وگفت: وقتی شوهرت بودم... وقتی باهات بودم... وقتی اون بهت دست میزد همینطوری سرتو عقب میکشیدی؟اره؟؟؟ موهایش را محکم میکشید.
لادن از درد لبش را می گزید.
برانوش خفه گفت:چرا لادن... من که دوست داشتم... من که پای هرکاری که کردم وایستادم... من که حاضر بودم همه ی دنیا رو به پات بریزم بی شرف ... چرا؟!
لادن خودش را در بدنه ی فلزی اسانسور که مدت هابود در همکف ایستاده بود چسبانده و سعی داشت موهایش را درحالی که بچه به ب*غ*ل بود از مشت برانوش بیرون بکشد.
لادن با صدای بغض داری گفت: همه چی بین من و تو تموم شده ... منم دارم زندگیمو میکنم... باکسی که دوستش دارم... بزودی از ایران میریم... با دخترم...
صورتش سوخت... سیلی محکمی به صورتش خورد... نگین به جیغ و گریه افتاد...
لادن با گریه گفت:دست از سرم بردار...
برانوش به دیواری اسانسور تکیه داد وگفت: زندگیمو ازم گرفتی... زندگیتو ازت میگیرم...
لادن با جیغ گفت:هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
در اسانسور باز شد.سرایدار با تعجب به صحنه ی پیش رویش نگاه میکرد. نگین از گریه کبود شده بود.لادن گوشه ی لبش خونی بود و برانوش انگار به سختی هنوز روی پا به دیوار تکیه داده بود.
با گیجی گفت :چی شده؟
لادن از فرصت استفاده کرد واز اسانسور خارج شد... بی توجه به گریه ی نگین بلند گفت: دخترمو ازت پس میگیرم... مطمئن باش...
برانوش حرفی نزد. دگمه ی طبقه ی خودشان را فشار داد و کف اسانسور نشست.
تمام پوئن مثبت ان احمق که لادنش را از او گرفت بزرگ شدنش در یک کشور غربی بود ... تمام امتیازش شهروندی بود و... تمام عشق لادن خارج بود!
اهش را با نفس یکباره از سینه خارج کرد.
بس بود ... تمارض به قوی بودن و روی پا بودن بس بود. این ادعاها و رویاهای انتقام های ذهنی بس بوداین بدبختش میکنم و به خاک سیاه مینشانمش بس بود.... باید میدید که لادن خوشبخت شد... ان قشر زن خ*ی*ا*ن*ت کار به شوهر حالا با همان مرد بی صفت و بی غیرت زندگی میکند و با تمام مشکلات و غیرمشکلات!
ادعایش میشود خوشبخت است... دنیا بود دیگر... همه اش لجن است... مثل ان گندهایی که بیشتر همش میزد بیشتر بویش درمی امد...
جواب خوشبخت ظاهری لادن را باید در رفتار دیروزش جستجو میکرد...
به قولی کثافت تر که باشی انقدر که در منجلاب غرق شوی... ان وقت فکر میکنی زیادی همه چیز درست است... چون در کثافت کاری دنیا غرقی...!!!
چون در ظاهر منش غرب مابانه ای غرقی که خود غرب وتفکر غرب هم ان را لجن میداند در مقابلش می ایستد... بنیاد خانواده را به لجن کشیدن و دوباره از نو خانواده ساختن بی توبه غلط بود ... بی پذیرفتن اشتباه از ریشه و بن غلط است ... سنت شکستن و پا برجاماندن، بر شکستن غلط است...
خوشبخت شدن بعید بود ... بعید است... ! چه در غرب... چه در...!
romangram.com | @romangram_com