#مامورین_پر_دردسر_پارت_133
میکردن و منم که عصبانی بودم رفتم یه چیزی بهشون بگم دیدم
قفل در شکسته رفتم داخل تو اتاق نشیمن علی رو مبل نشسته بود
درحالی که ....در حالی که کل پیرهنش خونی بود و نبضش نمیزد
و منم بقیه رو صدا زدم تا بیان همه شکه شده بودن همون موقع از
طرف باراد پیام اومد که سریع از ساختمون بزنیم بیرون با بچه ها
زدیم بیرون ولی خب من اخریم نفر بودم چون میخواستم بدن
علیم بکشم بیرون و همون موقع ساختمون رفن رو هوا و منم بر اثر
ضربه یک ماه بیهوش بودم و بعد از اون دنبال گرفتن انتقام بودم و
اون عملیات میشد بهترین فرصت که نابود شد
-اوه چه توهم توهم شد
romangram.com | @romangram_com