#لرد_سوداگران_پارت_91
به در اتاق که رسیدم هستی رو دیدم با چشمای متعجب داره نگام میکنه ،به سمتش رفتم
_مرداس واقعا ازدواج کردی؟
_نه
_پس اون پایین چه خبر بود
_ولش کن هستی برام اطلاعات رو دراوردی؟
_اره بیا بریم تو بهت نشون بدم
داشتم همراهش میرفتم تو اتاقش که چشمم به ویدا افتاد که خیره بهم بود ،کمی نگاهش کردم ولی هیچی از طرز نگاهش نفهمیدم .همراه هستی رفتم داخل و رو مبل نشستم
_بگو میشنوم
_مرداس من باید بهت هشدار بدم، ادمای کله گنده ای دنبال این دختران تو از ارثشون و پولی که باباهاشون بالا کشیدن خبر نداری ،این دونفر بار قاچاق دست راست استاد سپید رو بالا کشیدن و فروختن که در به در دنبالشونن. تو الان به دارنده این پولا پناه دادی؟
_من خودم حلش میکنم تو بقیش رو بگو
_سرتیپ طی یه اتفاقی انگار مجبور میشه بخاطر جون پسرش و تهدید جون دخترش وارد اون معامله بشه و کیوان دامادشون شده تا بتونه در مقابل استاد سپید از خانوادش محافظت کنه .هر چند همش نقشه بود تا بتونن سرتیپ رو تو خطر بندازن و بکشنش ولی نشده برای همین از فرزاد استفاده کردن چون سرتیپ خیلی از بارهارو مصادره کرده و ضرر بهشون زده
_من نمیدونم اینا رو چطور بدست میاری هستی
_دیگه ما اینیم دیگه
_باید مدتی اینجا باشی
_اره افرادت گفتن دست پر اومدم
خیله خب هر چی شد بازم بهم خبر بده من باید برم
سری برام تکون داد از جام بلند شدم سرم بشدت گیج میرفت به زور خودم و به اتاق رسوندم دنبال شر نبودم نمیخاستمم که با استاد سپید وارد جنگ بشم
romangram.com | @romangram_com