#لمس_خوشبختی_پارت_64

-نه باید برم خونه، شما برید خوش بگذره بهتون
بابا با چشمای ناراحت طوسیش نگاهم کرد و چیزی نگفت، لبخند اجباری زدم و تک به تک گونه هاشونو ب*و*سیدم و به سمت ماشین رفتم، قبل از اینکه سوار شم برگشتم و براشون دست تکون دادم و سریع سوار شدم.
پامو که توی ماشین گذاشتم اشکام جاری شد. امیرسام نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :
-کاری نکن از اینکه اوردمت پشیمون بشم
با گریه گفتم:
-خیلی شکسته شده بود، خیلی...
-تقاص گ*ن*ا*هشو داد
با ناراحتی گفتم:
-این جوری نگو هرچی باشه پدرمه، ناراحت میشم
امیرسام پوزخندی زد و ماشینو روشن کرد و راه افتاد. اهی کشیدم و گفتم:
-میشه نریم خونه؟ دلم گرفته...
-نه نمیشه
با اعتراض گفتم:
-چرا؟
با اخم گفت:
-من که بیکار نیستم دختر جون تا این جاشم زیادی برات از کارم گذشتم
-خوب حداقل منو جلوی ازمایشگاه پیاده کن
با خشم نگاهم کرد و گفت:
-همیشه یک بهونه واسه بهم ریختن اعصاب من پیدا میکنی
از کوره در رفتم و گفتم:
-خستم کردی دیگه، از این زندگی بیزارم
خنده عصبی کرد و گفت:
-نفهمیدم چی شد، این زندگی زیادیتم هست، دارم لطف می کنم باهات زندگی می کنم اینو هیچ وقت یادت نره
با صدای بلندی گفتم:
-کسی مجبورت نکرده بود، فکر کردی من عاشق سینه چاکتم؟ نه لعنتی منم دارم این زندگیو تحمل می کنم، تو تمام ازادی منو گرفتی، زندگیمو جهنم کردی می فهمی؟
توی کمتر از یک دقیقه ترمز کرد و سیلی روی صورتم فرود اورد و فریاد زد:
-به چه حقی صداتو برای من می بری بالا؟ لطف کردم باهات راه اومدم، زبون در اوردی؟ ادمت می کنم
با گریه گفتم:
-فقط همین کارو بلدی، هر وقت که کم میاری حرصتو با زدن خالی می کنی اما من به این زدنا عادت کردم
سیلی بعدی هم زمان با تمام شدن حرفم روی صورتم فرود اومد، سری از روی تاسف تکون دادم و رومو ازش گرفتم، صدای بوق ماشینایی که از کنارمون رد می شدن کر کننده بود، بدون این که نگاهش کنم بهش تشر زدم:

romangram.com | @romangram_com