#لمس_خوشبختی_پارت_58
خواستم برم توی اشپزخونه و چای و میوه بیارم که تارا سریع بلند شد و گفت:
-تو بیا بشین من پذیرایی می کنم
از خدا خواسته گفتم:
-دست گلت درد نکنه
به سمت شهاب رفتم و کنارش نشستم که مژده با تعجب گفت:
-کمپوتا و میوه ها کو؟
پدرام و رویا نگاهی بهم انداختن و پدرام گفت:
-مگه گرفته بودید؟
مهرداد مشکوک نگاهی به پدرام انداخت و گفت:
-مسخره بازی در نیار دادم دست تو
پدرام نگاهی به کف دستش انداخت و گفت:
-کو تو چیزی می بینی؟
مهرداد توی یک حرکت سریع به سمت پدرام رفت پدرام که انتظار این کارو نداشت گفت:
-فقط 2تا موز و یک کمپوت اناناس کم شد
همه زدیم زیر خنده، با مهربونی گفتم:
-نوش جونتون
بعد رو به مهرداد گفتم:
-اذیتش نکن
مهرداد سر جاش نشست کنترل تلویزیونو برداشت و گفت:
-اوه چه حمایت می کنه ازش
با دلخوری نگاهش کردم و دلجویانه گفتم:
-خوب همتون عزیزای دلمین
-خوبه خوبه خر شدم دیگه
لبخند دندون نمایی زدم و چیزی نگفتم، شقایق گفت:
-راستی امیرسام نیست؟
لبخند مسخره ایی زدم و گفتم:
-الان دیگه پیداش میشه
شقایق دوباره مشغول حرف زدن با مژده شد و دیگه چیزی نگفت، شهاب بهم نزدیک شد و گفت:
-خبر نداری رفته شمال؟
چایی از توی سینی که تارا جلمون گرفته بود برداشتم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com