#لمس_خوشبختی_پارت_43
-کجا رفته بودی که ساعت 4 صبح برگشتی خونه هان؟
صدا نزدیک تر شد:
-چه غلطی کردی که پات به این روز در اومده؟
صداشو از کنار گوشم شنیدم که با صدای بلندی گفت:
-زن من یک شب کامل خونه نبوده، جالب ترش این که معلومم نیست کجا بوده
با بغض کفتم:
مگه نمی بینی حالم بده انقدر داد نزن
فریاد زد:
-د دارم رعایت حاتو می کنم که نمی کشمت، حقته بزنم اون یکی پاتم بشکنم تا ادم بشی
-درست صحبت کن
-می خوام بد حرف بزنم ببینم می تونی کاری کنی؟ مگه من بهت نگفتم حق نداری با دوستتات بری بیرون. اونم تا نصف شب، دیگه کاری بهت ندارم توی این اتاق بمیری هم نمیام سراغت.
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت. نفسمو بیرون دادم و زیر لب گفتم:
-خداروشکر انتظار بدتر از اینارو داشتم
درد پام داشت دیونم می کرد، مسکنم نداشتم، سراغ امیرسامم که نمی تونستم برم... خدایا پس چیکار کنم....
اهان زنگ میزنم یکی از بچه ها بیاد پیشم... اخه بیچاره ها 3 ساعت بیشتر نیست رفتن خونه. حتما الان خوابن... کمی فکر کردم... خودشه زنگ میزنم به شقایق. با این تفکر گوشیمو برداشتم و شماره شقایشو گرفتم. بعداز چند ثانیه با صدای خواب الود جواب داد:
-بله؟
-الو. سلام شقایق کجایی؟
شقایق سرفه ای کرد و هوشیارانه گفت:
-برگشتم اصفهان کلاسام از فردا شروع میشه. تو خوبی؟ چرا صدات میلرزه؟ اتفاقی افتاده؟
نا امیدانه گفتم:
-نه می خواستم بگم اگه وقت داری صبح با هم بریم کوه
-کوه؟ حالت خوبه تو؟
-اره اره. من دیگه برم خداحافظ
دیگه اجازه ندادم چیزی بگه سریع قطع کردم و بلافاصله به شهاب زنگ زدم. با دومین بوق صدای شاد شهاب توی گوشی پیچید:
-به به چی شده درسا خانوم سحرخیز شده
صدای شهابو که شنیدم زدم زیر گریه و با گریه گفتم:
-شهاب؟
شهاب متعجب گفت:
-جان شهاب؟ چرا گریه می کنی؟
-شهاب کجایی؟
romangram.com | @romangram_com