#کریشنا_پارت_59
خياط تعظيم کوتاهي کرد و گفت :
- چرا قربان ... نظرتون چيه ؟
آيدن نگاه دقيق تري به اورکت يشمي تيره و شنل کوتاه سياه و ابريشمي اش انداخت که تزيينات نقره اي رنگ و نقش هاي محو نقره
کوب اش باعث مي شد چشم نواز و زيبا به نظر برسد . اما پاسخ خياط را نداد . صداي نگهبان از پشت در اتاقش به گوش رسيد :
- مشاور مي خوان شمار رو ببينن .
آيدن در اتاق را گشود . پيتر بالاپوش جگري تيره پوشيده بود که با نگين بزرگ و سرخ انگشترش بسيار هماهنگ بود . پيتر به محض
ديدنش لبخندي زد و گفت :
- خيلي عالي شدي . بيا کريشنا منتظرته . تقريبا همه مهمونامون رسيدن .
آيدن سري تکان داد و همگام با پيتر به راه افتاد . در انتهاي راهرو کريشنا با لباس خاکستري و براقي ايستاده بود . دسته اي کوچک
موهاي خاکستري تيره اش را روي پيشانيش ريخته و تاج جواهرنشانش را بدون ذره اي خطا صاف روي سرش نهاده بود . ژوليت در
پيراهن طلاکوب شيري رنگي و نيم تاج طلايي و الماس نشانش درخشنده تر از هر زمان ديگري جلوه مي کرد . تنها بريان بود که لباس
ساده و مشکي و ابريشمي پوشيده بود که تنها حاشيه هاي نقره کوبش زينت ان محسوب مي شد . بي شک اين لباس براي جشن بزرگ
وليعهدي مناسب نبود .
آيدن رو به روي کريشنا ايستاد . قد آيدن حدود هفت سانت بلند تر کريشنا بود . کريشنا لبخند زد و سرش را بالا گرفت و گفت :
- اينجارو ... خيلي عالي شدي آيدن ... هارموني رنگها در تو امشب بي نظيره .
آيدن به رسم ادب سرش را پايين انداخت و گفت :
- خوشحالم که نظرتون رو جلب کردم .
لبخند کريشنا به خنده عصبي کوتاهي بدل شد . بلافاصله به خود آمد و رو به آيدن گفت :
- تا قبل از تاج گذاري نبايد از من فاصله بگيري . مهمونا برداشت خوبي نمي کنن .. نزديک من و ژوليت بمون . - رو به بريان و پيتر
ادامه داد - يک قدم عقب تر از ما حرکت کنين ... نه بيشتر ...
آيدن کنار دست چپ و ژوليت دست راست کريشنا ايستاد . پيتر يک قدم عقب تر از زوليت و بريان يک قدم پشت سر آيدن ايستاد و
همگام با کريشنا به راه افتادند . کريشنا گفت :
- آيدن ... ممکنه با خيلي چيزا روبه رو بشي که برات عجيبه ... مي خوام واکنش نشون ندي .. تعجب نکني ... نبايد کسي بدونه با اين
دنيا غريبه اي ... فقط از خود من بپرس .
romangram.com | @romangram_com