#کوچ_پارت_101

- بيا پايين فاطمه... قايم نشو واسه من!

راکت رو برداشت و گفت: من قايم بشم؟!

پايين اومد. از اون نگاه هاي خطرناک انداخت و ادامه داد: تازه پيدام شده!

و به سمت بالکن اشاره زد. خودم رو به علي چپ زدم و بازي کرديم. همون اولين ضربه، توپ رو محکم به گردنم زد و با اخم نگاهم کرد. اگر جا خالي نمي دادم به صورتم مي خورد. توپ روي زمين افتاده بود. راکت رو کنار گذاشت و در حاليکه مي گفت «باختي»، رفت. از دستش حسابي عصباني شدم و شوخي هاي رامبد رو نشنيدم. خودش من رو سمت دختره هل مي داد، حالا بهش برخورده بود که باهاش مي خندم؟! صداي سميرا اومد: من قبلاً هم بردمت... صبر کن...

براي اينکه هم حرص فاطمه رو در بيارم و هم سميرا رو قهوه اي کنم، حرفش رو نشنيده گرفتم و رو به دختره گفتم: رکسانا خانوم! اون سالاد ها تموم نشد؟... من منتظرم ها!

و راکت رو براش تکون دادم. چاقو رو برام تکون داد و با خوشحالي گفت: بذاريد بعد از ناهار... يه دست اختصاصي بازي مي کنيم.

از رفتارش جا خوردم. ترسيدم که زياده روي کرده باشم و دختره فکر کنه خبريه. ولي به چزوندن سميرا مي ارزيد. با خنده گفتم: چشم! هر چي شما بگيد.

راکت رو به ديوار تکيه دادم و بي توجه به نگاه هاي کنجکاو جمع سمت خونه رفتم. به رامبد که سر راه بود، گفتم: دست هام!

چند لحظه با شَک به صورتم زل زد، بعد به خواهرش. عاقبت گفت: دستشويي انتهاي سالنه.

مي دونستم کجاست ولي نمي خواستم سرم رو بندازم پايين و وارد خونه اشون بشم. توي راهروي کنار پذيرايي صداي گفتگوي آقاجون و آقا فرامرز سر قيمت ها و خريد خونه مي اومد. نرسيده به در دستشويي فاطمه بهم رسيد و با صورتي که داشت از ناراحتي و عصبانيت منفجر مي شد، گفت: عقلت رو از دست دادي؟

نگران حال داغونش شدم و حرفي نزدم که بيشترش کنه. ادامه داد: مي خواي حسادت زن داداشت رو تحريک کني؟ خجالت نمي کشي؟ عادل...

دستش رو روي گلوش گذاشت. گفتم: آروم باش! چرا چرند ميگي؟!

بازوم رو محکم نيشگون گرفت. درد داشت، آجر که نبودم! به جاي داد زدن لبم رو گاز گرفتم. گذاشتم حرصش رو خالي کنه تا آروم تر بشه. گفت: چرند ميگم؟! آره؟ داري از اون دختر بيچاره هم سو استفاده مي کني؟

- نه!!


romangram.com | @romangram_com