#کینه_عشق_پارت_171
به ثریا خانم که لبش از شدت فشار دندونهاش سفید شده بود خیره شدم و گفتم:تاریک بود...ثریا خانم مثل یه شبح اومد ترسیدم...صدام می لرزید و از شدت درد نفسم به شماره افتاده بود...ناگهان گرمای عجیبی رو زیر رونهام حس کردم و مایع لزجی از بدنم خارج شد...سرم رو پایین گرفتم و با دیدن خونی که روی پله های سفید روون بود جیغ کشیدم...سام هم وقتی رد نگاهم رو دنبال کرد و به خون قرمز رنگ روی پله ها رسید فریاد زد: وای خدای من...
با ترس رو به سام در حالی که حس می کردم تموم رمق بدنم گرفته شده نگاه کردم و با افتادن قطره اشکی روی گونه ام گفتم:سامی من می ترسم اینا دیگه چیه؟؟
سام دست زیر بدنم انداخت و گفت:هیچی عزیزم نترس خوب میشی...نمیذارم اتفاقی برات بیوفته...با جیغ من و فریاد سام همه از اتاقهاشون بیرون اومده بودن...
ساحل به خونی که از زیر دست سام به زمین می چکید نگاهی انداخت و با حالتی نگران سر برگردوند وگفت:خدایا به دادمون برس...
سام رو به ساحل که نزدیک تر بود گفت:یه لباس گرم براش بیار...بعد رو به پدرجون گفت:بابا ماشین رو بیارید...صدا ها هر لحظه ضعیف تر و گنگ تر میشد تا اینکه درلحظه ای که سام من رو روی صندلی عقب اتومبیل خوابوند صداها قطع شد و همه چیز تو سکوت و سیاهی فرو رفت...
با صدای ضربات بارون روی شیشه چشم باز کردم و به سام که نگران بالای سرم بود خیره شدم و فقط تونستم این کلمه رو با تموم وحشتی که سراسر وجودم رو گرفته بود به زبون بیارم:بچه ام؟!
سام دستم رو تو دستش گرفت و گفت:آروم باش قشنگم استرس برات خوب نیست...
با گریه ای بلند گفتم:سام بچه ام کجاست؟؟!!
سام لبخند کمرنگی زد و گفت:جاش امنه...پیش خودته...چون تو ماه چهارم بودی دکترا تونستن نجاتش بدن...خیلی قوی و سمجه..
گریه ام بند اومده بود...نفس آسوده ای کشیدم و گفتم:درست مثل پدرش..
سام با لبخند گونه ام رو بوسید و گفت:و مثل مادرش...
romangram.com | @romangram_com