#کینه_عشق_پارت_134
نگاهی از سر رضایت بهش انداختم و در حالی که از شرم بی جای خودم خنده ام گرفته بود سر به زیر انداختم و گفتم:منم قول میدم که همیشه کنارت بمونم...
خنده ای کرد و همونطور که دستام رو محکم تو دستاش گرفته بود از جا بلند شد و روی تخت کنارم نشست و گفت:قول میدم تو رو خوشحالترین و خوشبخترین زن دنیا کنم فریماه....و با سرعتی غیر منتظره گونه ام رو بوسید و پا به فرار گذاشت اما پاش به پایه ی تخت گیر کرد و افتاد زمین...در حالیکه می خندیدم گفتم:حقته تا تو باشی که دیگه دزدکی و زورکی کاری رو نکنی...
سام از رو زمین بلند شد و سینه به سینه ام ایستاد و با شیطنت گفت:یعنی تو نمی خواستی؟؟
سر تکون دادم:نه.
سام یه قدم جلو اومد و من یه قدم عقب رفتم....اینکار اونقدر تکرار شد که پشت پام به لبه ی تخت خورد و بی اختیار نشستم رو تخت و این مصادف شد با اومدن برق ها و روشن شدن اتاق...
سام لبخندی زد و در حالیکه به سمت در می رفت گفت:از فردا شب همین موقع مال من میشی...مال خود خودم...و از اتاق بیرون رفت و منو با دنیایی از آمال و ارزو ها و برنامه برای اینده تنها گذاشت.
بعد از ظهر روز بعد ساحل با ذوق و شوق به سراغم اومد....صورتم رو بوسید یه لباس ابی ماکسی برام انتخاب کرد تا برای شب بپوشمش...
بعد از شام با یک دنیا اضطراب در حالیکه حتی یه لقمه از غذام رو زیر نگاههای خوشحال و خریدارانه ی پدرجون و مادرجون نتونسته بودم بخورم به اتاقم برگشتم و اماده شدم...همون پیرهن ابی رو پوشیدم و ارایش ملایمی هم کردم و موهام رو به زیبایی سشوار کشیدم...
اماده روی تخت نشسته بودم و از استرس انگشتهام رو تو هم می پیچوندم که صدای مادر جون به گوشم رسید:فریماه جان مادر یه لحظه بیا پایین...تا اون لحظه هیچ کس به جز ساحل درمورد پیشنهاد سام حرفی نزده بود...ساحل هم فقط گفته بود اماده بشم و به بقیه ی چیزها کار نداشته باشم...
با ترس در اتاقم رو باز کردم و با دلهره ای وصف نشدنی پله ها رو یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم به سالن رسیدم...
romangram.com | @romangram_com