#کینه_عشق_پارت_113
کیفم رو از دستم گرفت و گفت:اقا و خانم کیانی تو سالن پذیرایی هستند...مهمون دارند...گفتن شما هم خودتون رو اماده کنید تا مهمونا بیان...
پلک زدم: مگه هنوز نیومدن؟؟
سری بالا انداخت و گفت: نه خانم نیم ساعت دیگه میان....
با ساحل وارد اتاقم شدم...ساحل مجبورم کرد برای مهمونی همون پیرهن البالویی رو بپوشم...دلیل اینهمه اصرارش رو نمی فهمیدم...
ساحل موهام رو شلوغ بالای سرم جمع کرد و ارایش ملایمی هم روی صورتم پیاده کرد..
این طرز لباس پوشیدن رو برای یه مهمونی ساده بی مورد می دونستم ولی برای اینکه دل ساحل رو نشکنم حرفی نزدم و اجازه دادم هر کاری دلش می خواد بکنه...
با ساحل پایین رفتیم اونم یه پیرهن یقه بسته ی استین بلند که قد کوتاهی داشت پوشیده بود...که رنگش یه ابی خاص بود...
سالن هنوز هم غرق در سکوتی عجیب بود...سکوت به قدری قوی بود که صدای پاشنه های کفش های من و ساحل هم به سختی پرده ی سکوت رو می درید...
تو نشیمن با ثریا خانم رو به رو شدیم اروم پرسیدم:پس چرا مهمونا نمیان...مادرجون و پدرجون کجان؟؟
سر تکون داد و گفت:اقا و خانم تو اتاقشونن...تا شما برقای سالن رو روشن کنید اونها هم می رسن..
ساحل منو به سمت پذیرایی هول داد و گفت: زود باش دیگه...
romangram.com | @romangram_com