#کینه_عشق_پارت_102
سام خندید و روی یکی از صندلی های الاچیق نشست....
قهوه دم کردم و بعد از پوشیدن شنلم رفتم بیرون...
سینی قهوه رو روی میز گذاشتم...سام نگاهی بهم انداخت که تا ته قلبم رو به اتیش کشید و حرارت ملایمی زیر پوستم دوید...
نشستم و گفتم:بخور سرد میشه.
فنجونش رو از توسینی برداشت و گفت:ممنون.
لحن سرد و بی تفاوتش اتیش درونم رو خاموش کرد و باعث شد آه بکشم...
در حالی که دو تا علامت سوال بزرگ تو چشماش برق میزد پرسید:چی شده؟ چرا مثل حسرت زده ها آه میکشی؟
فرصت رو برای گفتن حرفی که مدت ها بود تو دلم مونده بود مناسب دیدم و مظلومانه پرسیدم:سامی؟تو از من ناراحتی؟؟
فنجونش رو روی نعلبکی چرخوند و گفت:نه برای چی؟
پوفی کشیدم:به خاطر موضوع استاد شهبازی.
romangram.com | @romangram_com