#خیس_مثل_باران_پارت_54
گیسو نفسی از سره راحتی کشید گونه گیتی رو بوسیدو گفت:
_ مبارک باشه خواهری کی میان؟
کیارش:_دو هفته دیگه که امتحاناشون تموم شه...
3 روز از آخرین امتحان گیسو میگذره،و فردا قراره برن شمال؛ به زور تونستن کیارشو راضی کنن که بزاره برن....
چهارشنبه شب بود و گیسو داشت ساکشو میبست نگاش افتاد سمته کیارش که تو چهار چوبه در داشت نگاهش میکرد
گیسو:_ بیا تو داداش
کیارش:_ گیسو نگرانم یه حسی بهم میگه نباید میزاشتم بری...ببینم تو که هیچ وقت به من دروغ نمیگی؟
رنگ گیسو پرید اما خودشو نباخت و گفت:
__نه داداش باور کن منو غزل و خاله مریم و خواهرش داریم واسه دو روز میریم شمال همین
_ هیچ مردی باهاتون نیست دیگه؟
__نه باور کن نیست
_جمعه شب اینجایید دیگه؟
__ آره داداش نمیخوام شنبه از مدرسم جا بمونم
_باشه مواظب خودت باش؛ صبح ساعت چند حرکت میکنید؟
__5 صبح
_ ساعت میزارم که بیدار شم ولی اگه خواب بودم موآظب خودت باش
__ باشه داداشی
romangram.com | @romangram_com