#خیس_مثل_باران_پارت_52

غزل تو حیاط مدرسه منتظره گیسو بود؛ سهیل بهش زنگ زده بود و واسه شمال دعوتش کرده بود؛ اونم گفته بود اگه گیسو بیاد منم میام حالا منتظرش بود که امتحانش تموم شه، خودش هم نمیدانست چرا تا این حد به سهیل و حرف هایش اعتماد دارد،طوری به سهیل وابسته شده بود که گویی سال هاست که عاشق و دلباخته اش است...





گیسو:_ غزل چطور بود امتحان؟

__ خوب بود بد نبود تو چی؟

_مثله همیشه عالی

__گیسو اینم از آخرین امتحان، دیگه راحت شدیم حالا باید یه تفریح واسه خودمون دستو پا کنیم

_ من که حوصله ندارم تو با سهیل برو بگرد

__نخیر سهیل گفت میخوان برن شمال توام بیا بریم

_چییییی؟

__چرا داد میزنی؟

_ دیونه شدی؟ همینمون مونده با اونا بریم شمال

__یعنی نمیای گیسو؟

_معلومه که نه!

غزل دستای گیسو رو گرفت تو دستشو گفت:

__خواهری خواهش میکنم اگه تو نباشی به من خوش نمیگذره نازنینم میاد بیا بریم دیگه

_کیارشو چیکار کنم؟

__مامان میاد باهاش حرف میزنه

_حالا ببینم چی میشه

romangram.com | @romangram_com