#خیس_مثل_باران_پارت_41


صدای یه مرد از پشت سر توجهشونو جلب کرد

__گیسو

گیسو پشت سرشو نگاه کرد با دیدن سامان دوست داداشش پوفی کرد و گفت:

_سلام آقا سامان

__ گیسو تو...تو اینجا چیکار میکنی..به کیارش گفتی اومدی؟

_بله گفتم ولی اگه ناراحتی میتونی زنگ بزنی خبر چینی کنی

_ این چه حرفیه دیونه

بعد با یه حالت غم دار گفت:

_ میشه یه کم حرف بزنیم

__ ما قبلا حرفامونو زدیم آقا سامان

سامان خاستگار سمج گیسو بود که دست از سرش بر نمیداشت

_ فقط یه بار گیسو قول میدم بار آخر باشه

گیسو پوفی کشید بلند شد و گفت :

__ باشه

و بعد با هم رفتن سمته یه میزه دو نفره سامان صندلی گیسو رو عقب کشید و گفت:

__ بشین عزیزم

گیسو با یه چشم غره نشست پشت میز، سامان صندلیو دور زدو نشست رو به روش

گیسو:_ خب میشنوم


romangram.com | @romangram_com