#خانم_پرستار_پارت_42
ــ اره، منم با نظر ندی ٓ ژون موافقم.
نارا خیلی لوس گفت:
ــ بوشه.
که نازی به سرعت ادایش را درآورد:
بــ ــــوشـــــهه.
نارا صورتش را جمع کرد.
ـ چیــــش، دلتم بخواد مثل من به حرفی.
میترا با خنده گفت:
ــ ادبیاتت تو حلقم! به حرفیم؟
ـ میتی ژون برو پارک .
میترا واقعا کلافه شد.
ــ اوکی، ولی باز گفتی میتی.
من و بچه ها خندیدیم که راه افتاد.
بچه ها با سرعت جت از ماشین پایین پریدند و به طرف وسایل بازی رفتند.
اتفاقی چشمم به یم دختره خورد همچین شبیه دختر هم نبود! بیشتر شبیه 206صندوق دار بود... خنده ام
ــ الحمدو ϑخولم شدی؟
پشت چشمی نازک کردم.
ـ ببند لطفا.
روی نیمکت پارک نشستیم... چند دقیقه ایی در سکوت گذشت که میترا گفت:
ــ حوصلم سرید! یه چیزی بگو...
امدم چیزی بگویم که صدای اس ام اس گوشیم امد.
ــ مریم ؟ اولا لا! هم دانشگاهیم تو سال اولی بود که دانشگاه رفتم. بعد یه سال به ولادش رفت.
نوشته بود:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسلام ندا جون خوبی؟
romangram.com | @romangram_com