#خانم_کوچیک_پارت_5

_گفتم که میگیرم. بسته مواد رو به سمتش پرت کردم.

تو هوا قاپیدش: خیر ببینی. فقط توئی کخ منو درک میکنی.

شهربانو پشتِ سرش فری اومد تو: نخیر، ( انگشت اشاره به سمتش گرفت و گفت) همین اینه که گند زده تو زندگیِ ما دختر مگه بهت

نگفتم براش نگیر؟ فقط بلدی با من لج کنی؟

_خب خمار بود میمرد.

شهربانو: بمیره من راحت شم با این بوی گندی که سر تاپاش رو گرفته.

برو بابایی گفتم و بسته سیگارِ بهمن رو از تو کیفم در آوردم. خودمم معتاد بودم، اما قبول نمیکردم!!! فقط روزی دو تا بسته رو

شاخشِ! نه به جانِ خودم اگه معتاد باشم!!! سیگارم رو آتیش زدم که صدای شهربانو بازم بالا رفت: ببین تورو خدا من دارم با کی

حرف میزنم؟ بوی گندِ سیگار تو رو هم باید تحمل کنم؟

منوچهر که داشت بند و بساطشو آماده میکرد گفت:دِ زن چه قدر حرفِ مفت میزنی؟ پاشو برو واسه من چایی بذار.

در حالی که یه پک میزدم گفتم: موشی کو؟

فری یه نگاهی به من کرد و تلویزیون ماقبلِ تاریخ و روشن کرد: چمیدونم بابا، حتما خونه ی یکی از دوستاش.

همین موقع صدای زنگ اومد: پاشو برو در رو باز کن.

فری: به من چه ، خودت برو.

با پک دیگه ای به سیگار از بین دود نهش نگاه کردم! به پشتی زهوار در رفته و چوب شکسته تکیه لم دادم و گفتم

_ نه بابا از صبح سرِ کار بودم حالا جورِ تو رو هم بکشم؟


romangram.com | @romangram_com