#خان_پارت_84

رعیت و ساده بود، نه سالش بود که پدرش با پدربزرگم سر چاه آب به مشکل
خوردن و درنهایت با بخشیدن دخترش به پدربزرگم تونست از آب اون چاه باغش
رو آبیاری کنه! باورت میشه دختر نه ساله فروخته شد به مرد شصت ساله؟!
شانس آورد که بابام عاشقش شد و اونو از چنگال بابای بیرحمش نجات داد و
خودش عقدش کرد. بماند که چقدر مادرم رو مادربزرگم عذاب داد. چون
میدونست شوهر بد ذاتش هنوزم چشمش دنبال این دختره! با تولد من بعد از
چهار سال تقریباً جو آروم گرفت. ولی هنوز روی تن و بدن مادرم آثار زخمهایی
که روی تن و بدنش نشوندن هست.
دستی به گردنش کشید و ادامه داد:
-برای همین بد خلقه، نه بچگی کرد، نه جوونی! تو اون سنی که باید تو کوهستان
میدوید و بازی میکرد، شد زن خان بیرحم روستا. حتی دوتا بچه قب ِل من
بهخاطر آزار و اذیت مادرشوهرش سقط کرد. پدر و مادر نامردشم هیچوقت
سراغی ازش نگرفتن.
به تلخی گفت:
-متأسفم!
علیرضا دستی به پیشانیاش کشید و پاسخ داد:
-نباش! مادرم درسته سختی کشید، ولی مرد بار اومد. بعد مرگ پدربزرگ و
مادربزرگم، اونی که خان این ده بود مادرم بود نه بابام! بابا شاید بیرون از خونه
اولدورم بلدورم داشت، ولی توی خونه غلام حلقه بهگوش مادرم بود.
پوزخندی روی لبش نشاند:
به هرحال مامان تونست انتقامش رو از خان بیرحم روستا بگیره، ولی بقیهی
مردم مثل همین باغبون وراج باید بشینن یک گوشه و غیبت کنن.

romangram.com | @romangram_com