#خان_پارت_123

تموم مدتی که گلبانو حرف میزد، نگاه علی خیره به پریماه بود.
گلبانو لبخند محویی روی لبش نشوند:
-من پیشش هستم آقا، نگران نباشید.
پلک روی هم فشرد:
-باشه.
و عقبگرد کرد و از اتاق بیرون رفت.
گلبانو مجدد بالای سر پریماه اومد و با تکه پارچه تمیزی که در دست داشت،
مشغول پاک کردن عرق پیشونی دخترک شد و علی یک راست به اتاق پدرش
رفت.
صدای نالههای ریز پدرش دلش رو به درد آورد.
در این یکی دو ماه اخیر کم مصیبت و مشکلات پشت سر نذاشته بود. خیانت
همسرش، مرگ همسرش، آوار شدن واقعیتها روی سرش، زخمی شدن پریماه،
و حالا
جان دادن پدرش...
نزدیکش شد و سعی کرد لبخند خستهی روی لبش کمی شاد باشه و حال دل باباشو
خوب کنه:
-جانم بابا، با من کار داشتی؟
خان چشمهای بستهش رو باز کرد و چشم به قد و قامت پسرش دوخت؛ اشک تو
چشمش نیش زد و با درد زمزمه کرد:
-بشین... باهات حرف دارم.
کنارش لب تخت نشست و دست لرزون پدرش رو تو دست گرفت. خان با باقی
موندهی توانش دست پسرش رو فشرد:

romangram.com | @romangram_com