#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_98
الف پیر با لبخند نگاهی به چهره ی متعجب من کرد و گفت:
قرن ها پیش قبل اینکه ادم ها از وجود ما مطلع بشن ان زمان ها که این سرزمین جز افسانه خوانده نمی شد ما ملکه ای داشتیم بسیار زیبا و بسیارشجاع
ملکه ی ما توی جنگ های منطقه ای با الف های اوراسو که دیگه الف نبودن بلکه بخاطر شرار ت و ظلم تبدیل به موجوداتی کریه شده بودند زخم های عمیقی برداشت.
اون اخرین ذره ی وجود و جادوی خودش رو در سقف این اتاق ریخت تا پادشاه همیشه تصویر رویاهاشو و چهره ی اون رو به یاد داشته باشه
بله این سقف یک شئی جادویی بانوی من که چشم هرکسی حتی هر الفی به اون نرسیده.
تشکری از الف کردم و اونو مرخص کردم.
اتاق درست شبیه اتاق ایده الم بود کاملا سپیدپوش.
تخت خواب چوبی سفید ظریف که از بالشت های پر مالامال پُر بود.
اطراف تخت را پرده های حریر احاطه کرده بود.
سرویس کمد و میز یک دست سفید با تزئینات طلایی از پرندگان و گل ها
با ذوق چرخی توی اتاق زدم و روی تخت پریدم.
چشم هامو با ذوق به سقف جادوئی دوختم و منتظر ظهو رویاهام شدم
نیمه شب بود.
که ژیکوان الف پیر را به اتاق من راهنمایی کرد.
romangram.com | @romangram_com