#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_96
لبخندی زدم و چشم به فانوس های برگی دوختم.
فانوس ها همه از برگ ساخته شده بودند که به وسیله ی جادو هر کدام دارای نوری با رنگ مختلف بودند.
لبخندی زدم و گفتم: من اینجا هیچ پله کانی نمی بینم.
سینو: در واقع پله کان قسمتی از بدنه ی سالن است بانوی من با من بیایید.
سینو من رو به سمت مخالف سالن برد مقابل دیوار چوبی ایستا و بادست به ارامی با چهار انگشت دیوار را لمس کرد.
دیوار بدون کوچک ترین صدایی تغییر شکل داد و مقابل من پلکانی عظیم قرار گرفت.
توی هر طبقه تعداد اتاق ها ان قدر زیاد بود که حسابشان از دست من در می رفت.
راهروهای چوبی که با رنگ امیزی و نقاشی های تند جلوه ی خاص خودشان را داشتن.
درهای قهوه از رنگ ظریف که هر کدام با نشان خاصی که مخصوص الف یا زوجی بود مشخص شده بود.
بالاخره بعد از بالا رفتن و گذشتن از چندین راهرو به راهرویی رسیدیم که بر خلاف باقی راهروها خالی از در ها بود جز سه در که با فاصله ی زیادی از هم قرار داشتن.
لبخندی به الف زدم و گفتم:
حتما اینجا اتاق مخصوص خانواده ی سلطنتیه شماست.
سینو لبخندز زد و گفت: کاملا درسته ملکه ی من اتاق وسط مخصوص پادشاه و ملکه است که الان برای شما اماده شده است و اتاق های مجاور مخصوص فرزندان شاه هست که یکی از اتاق ها فعلا در انحصار شاهدخت ژیکوان است.
لبخندی زدم و توی دلم گفتم:
romangram.com | @romangram_com