#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_81
رامونا: اوه نکنه وسط جنگل و بیابون توی اون جاده ی یخی مورد مناسبی برا ازدواج پیدا کردی که وقت نداری؟!
راویار: نخیر ولی کار امروزت یادم نرفته زود کارتو بگو.
رامونا: منم باتوکاری ندارم فقط لطف کن شماره رنو را از توی دفترچه تلفن گوشی ای پیداکن و بفرست.
با گفتن این حرف بدون خداحافظی تلفن را قطع کردم.
با سمت تاکسی های خطی کنار خیابان راه افتادم تا ماشینی برای مقصد بعدی جور کنم.
بارسیدن پیام از سمت راویار.
سریع شماره ی رنو را گرفتم بالاخره بعداز چند بوق ممتد گوشی را جواب داد.
رنو:بفرمائین.
پوزخندم را خوردم و گفتم:سلام داداش کوچیکه خوبی؟!خوشی؟!
حالت رسمی صدایش را کنار گذاشت وتوپید:
ااا سلام بر خواهر بزرگ و عزیز که بعداز نزدیک یک ماه پیدات شده اصلا هم فکر نمی کنی اینجا بشدت بهت نیاز داریم یا مثلا باید بفهمیم زنده ای یا مثلا اینکه راه خنثی کردن اون نفرین هایی که روی ارو گذاشتی رو به هیچ کس نگفتی!!!
romangram.com | @romangram_com