#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_79
پس سعی کردم انرژیم را ذخیره کنم و از پاهایم کار بکشم.
قدرت حرکت الفیم را به کار انداختم و شروع به دویدن کردم
باد سرد گونه هام را می سوزاند و باعث می شد اشک از چشم هایم سرازیربشود.
ان قدر سرعتم زیاد بودکه حتی درخت های اطراف را درست نمی دیدم.
بالاخره بعد از دو ساعت دویدن پی در پی بدون هیچ استراحتی به شهر رسیدم.
برخلاف چند شهر قبلی این یکی بزرگ و زیبا بود.
سعی کردم کمی بایستم و نفسی تازه کنم. مقداری اب از بطری درون کوله ام خوردم و با دست موهای اشفته ام را مرتب کردم و کلاه بافتنی را روی سرم کشیدم.
شهر شلوغ بود. از هرقسمت صدایی می امد. ماشین ها با سرعت زیاد خیابان ها را طی می کردند.
مشخص بود مقداری برف طی روزهای قبل باریده و حالا درحال اب شدن بود.
پیاده روها خیس و کمی گلی بود.
مغازه ها همگی تزئین های زمستانه داشتند و درخت های کنار خیابان و بلوارها با گوی های رنگی برای کریسمس تزئین شده بودند.
به سمت مغازه ای حرکت کردم.
نقشه ی راهنمای شهری خریدم و وارد مغازه ی خوار و بار فروشی شدم.
چند بسته کیک و کلوچه و مقداری اب میوه خریدم و به سمت پارک حرکت کردم.
romangram.com | @romangram_com